آنچه از بیانات میرزا رضا بر میآمد به همین قصد بد از استانبول بیرون آمده و این درجه اطمینان و دلیری او نشان میداد که زندگی او را ضمانت کرده و مارۀ حمایت دادهاند. میگفت روزی که شاه به تفرج شمیران رفته بود همه جا همراه بودم و دو سه بار فرصت خوب و مساعد داشتم که کار را فیصل کنم، دلم گواهی نداد و باز به خاطرم گذشت در شب جشن قرن که شهر چراغان است و شاه به گردش میدان و بازار میرود و در خیابانها جمعیت مردم زیاد و شاه در هر چند قدم میایستد باید این کار صورت بگیرد. دیدم شب و میان اجتماع خلق و بحبوحه و ازدحام مرد و زن از کشته شدن پادشاه ممکن نیست که مردم به هم نیفتند و خونها ریخته نشود، در این بوک و مکر دیدم شاه خود مقصود مرا استقبال نمود و به پای خویش به مقام انتقام میآید. بقعۀ حضرت عبدالعظیم را از همه جا مناسبتر دیدم و شد اینکه دیدید.